نمیدونم چرا تا دلم میگیره اولین چیزی که یادم میفته اینجاست
یه زمانی خانه آرزوهام بود....
نمیدونم.. یه امامزاده برام....
باهاش آرامش داشتم!
با خدا راحت بودم....
انقد خوب بود، به قولی لب تر میکردم رسیده بودم به آرزوم....
اما... حسودیم میشه به بنده ای جای فرزانه رو برا خداش گرفته...
انقد گناهکارم که موندم چه کنم...
خدیاااااا بببخش فرزانه تو خب....
حرفای فرزانه ای...برچسب : نویسنده : 1harfayefarzaneiie بازدید : 240