چه زیباست...
چه زیباست آن سبز بی کران که آوازه ی مهرش در قلب های نشسته در مه جریان دارد.
چه پرشکوه است آن سکوت...
آن سکوت که در قعر افسانه ی سبز جنگل جای دارد.
گام برمی دارم...
اینجا میان ارواح سبز درختان گام برمی دارم و لطافت برگ را احساس می کنم.
اینجا میان قصه های جنگل دور، در میانه ی داستان سبز پابرجا غرق می شوم
و بی سرانجام سبزش را زمزمه می کنم.
با آرامش سبز بی همتا مانوس می شوم
و مهربانی جوانه های سبز شاخه را به نظاره می نشینم.
اینجا در جنگل سبز رویای همیشگی من تمثیلی از بهار می شود
و با آب های روان رود در پهنای سبز بی کران جریان می گیرد...
شاید اینک رایحه ی بهشت را در عمق سبز برگ را احساس می کنم
و از روح پرشکوه جنگل سرشار می شوم.
این مادر سبزپوش طبیعت را با زبان قلم تکریم می کنم
و جای جای زخم خورده ی سبزش را مرهم می گذارم.
در لالایی آب های روان جویبارانش به خواب می روم
و با سرود سبز گنجشگ هایش برمی خیزم.
در تماشای واحه های دوردست سبز نشانی از مهر روشنش را معنا می کنم
و در حوالی اقلیم محبت به تماشای گل های دامانش می نشینم.
جنگل سبزپوش زیبا اگر چه با طوفان آتش دم ساز می شود
اما هنوز هم در ژرفای آفتابی آفرینش و درآسمانی رویایی سبز نفس می کشد...
حرفای فرزانه ای...
برچسب : نویسنده : 1harfayefarzaneiie بازدید : 186