صحبتای جدید و مفید و خیلییییی سختتتت

ساخت وبلاگ
با یکی ی دونه حرف زدیم.....

همین الان.... خیلی سخت بود... اولش گفت ازدواج کن... داشت راضیم میکرد مثلا.... وای.. چ ساعات بدی بود... از اول تا اخرش اشک ریختم...

نمیدونم چرا نخواستم بفهمه گریه مو انگار خواستم نظر واقعیشو بدوم

با هر هق هق تو جواب حرفاش ی شکلک خنده گذاشتم

ولی انگار میفهمید ک حالم خوب نیست

شاید هم خودشم حالش خوب نبوددد مث من

پر از بغض

پر از اشک و آه

از خودم عکس گرفتم ک اینجا آپلود کنم ک بعدنااا یادم باشه گریه هام و قدره عشقمو بدونم یادم باشه بعدا بزارم

یهو خاله اومد تو گفت چرا گریه میکنی،بغلم کرد،بوسم کرد، گفت چی شده... از شانسم مهین عکس خودشو و فاطمه و فریده رو فرستاد همون موقع... گفتم دوستم عکس فرستاده دلتنگ شدم

جدایی از م... با همه ی عاقلانه بودن و فوایدش ک امروز خودش گفت کشور و کار و ... برام خیلی سخته... خیلی....

تا اخرین لحظه براش تلاش میکنم ک بعد نگم نکردم

ک پیش احساسم سربلند باشم

میدونم خدا هم اگر صلاح هم باشیم زودتر کارمونو درست میکنه

امرور بهش گفتم،گفتم ک نمیتونم ببینم انقدددررر واسه کسی تلاش کرده باشم و حالا بشه مال یکی دیگ،حاضر و اماده

یقین دارم یقین دارم یقین دارم خدا جواب قدم ب قدم گام هایی ک ادم بر میداره رو بهش میده

مهدی خیلی تلاش کرد،مطمئنم کارش درست میشه

ی کار خیلی خوب...  حتی مطمئنم دراینده ی شخصیت سیاسی مهم هم میتونه باشه

اون ی مدیر با استعداده

من ب داشتنش افتخار میکنم

و دل خواسته م اینه ک مال من شه.... باشد ک خواست خدا هم همین باشد

حرفای فرزانه ای...
ما را در سایت حرفای فرزانه ای دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1harfayefarzaneiie بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 0:48